quarta-feira, dezembro 13, 2006

For you?



بی بهانه دلتنگی
کوتهتر از دستی که ميخواهد سبد باشد،کلمه می رقصانم
بی چرا حرف ميزنم،بی نقطه مينويسم تا از بداهه لحظه ها که ميگويند زندگيست تا آواز لا لا يی
فراموش شده در الست با هم قهوه يی...نه شايد چای گرمی بنوشيم
اگر بگويم دستت را به من بده دروغ بزرگيست چرا که تو نيستی و من بی چرا از دفتر بيخطم نقطه ها
را ميچينم تا ديگر هيچ جا علامت سوال وارونه نباشد
ميگويد
دلی که جايش می ماند
گلی که بويش می ماند
عزيز من خاطره ميسازد
من انگشتانش را قاب ميکنم
چراغ را می زنم
پوسيده خشک از روی ديوار ميريزند اين دستها
آن گوشه دفتر شعر ورق ميزنم
ميخواهم بنويسم ولی
کاغذم جوهريست
ای خدا کشتی بفرست
آتيش بهشتی بفرست
دلم باز برای کسی تنگ است
کاغذم جوهريست
کاغذم
خط خطيست
باز نمی تواند بخواندش

0 Comentários:

Enviar um comentário

Subscrever Enviar feedback [Atom]

<< Página inicial